тαɢε:



یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:, 13:12 sheyda

عکس های زیبای اسمورف ها|www.rahafun.com|




тαɢε:



سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, 10:12 sheyda




тαɢε:



سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, 10:6 sheyda

آيکونهاي زيباساز




тαɢε:



پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, 14:8 sheyda

آيکونهاي زيباساز




тαɢε:



پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, 14:7 sheyda

عکسای خرگوشای تپل صورتی امیدوارم خوشتون بیاد............بقیه ادامه مطلب

                                                                       



-cσптıпυε-
тαɢε:



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, 9:58 sheyda




тαɢε:



سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, 9:55 sheyda




тαɢε:



دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, 13:7 sheyda

براتون این سری ی سری عکس  های باحال گذاشتم برید ادامه مطلب ..........>خوش بگذره

1176208907.gif                 sha180.gif          8.gifi116113328_34102.gif



-cσптıпυε-
тαɢε:



یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, 21:45 sheyda




тαɢε:



یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, 15:57 sheyda

برو ادامه مطلب حالشو ببر .........نری پشیمون میشی کلی عکس باربی



-cσптıпυε-
тαɢε:



شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, 17:44 sheyda

دقت کردین اگه سه تا(ه) پشت سر هم بنویسی هرکدوم به یه شکل نوشته میشن

ههه




тαɢε:



جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, 9:46 sheyda

 

فک کن تازه لاک زده باشی و حواست نباشه، دست کنی تو موهات!!

 

از اون بدتر لاک زدی و دیرت شده و میخوای دکمه مانتو ببندی!!!

 

از اون فاجعه تر وقتی کامل آرایش کردی و میخوای لباس یقه اسکی

 

 بپوشی!!

 

بعد مثلا از بیرون میای و آرایشتو پاک میکنی، همون موقع کار پیش

 

 میاد باز باید بری بیرون!

 




тαɢε:



پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, 8:31 sheyda

چند نوع درد دخترونه

 

 

فک کن تازه لاک زده باشی و حواست نباشه، دست کنی تو موهات!!

 

از اون بدتر لاک زدی و دیرت شده و میخوای دکمه مانتو ببندی!!!

 

از اون فاجعه تر وقتی کامل آرایش کردی و میخوای لباس یقه اسکی

 

 بپوشی!!

 

بعد مثلا از بیرون میای و آرایشتو پاک میکنی، همون موقع کار پیش

 

 میاد باز باید بری بیرون!

 




тαɢε:



پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, 8:16 sheyda




тαɢε:



دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, 17:56 sheyda

                         بوسهخوش امدید دوستانبوسه

                  زیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگ

                                            زیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگ

                           زیبا سازی وبلاگ زیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگ




тαɢε:



یک شنبه 5 مرداد 1398برچسب:, 10:22 sheyda




тαɢε:



یک شنبه 5 مرداد 1388برچسب:, 10:16 sheyda

 

 

قصه کودک

 

 

روزگاری زن و مردی زندگی می کردند که فرزندی نداشتند . بالاخره آرزوی آنها به حقیقت پیوست. آنها منتظر ورود کوچولویی به خانه اشان بودند.



پشت خانه آنها پنجره ای قرار داشت که به یک باغ زیبا و بزرگ باز می شد . باغ پر از گلهای زیبا و درختهای میوه بود . این باغ متعلق به یک جادگرو بدجنس بود و هیچ کس جرات نمی کرد به داخل باغ برود.



زن باردار بود و از پنجره به این باغ زیبا نگاه می کرد . روزی در باغ مقدار زیادی کاهو وحشی با برگهای سبز و تازه دید . از آن روز به بعد او نمی توانست به هیچ چیز دیگری به غیر از آن سبزیها فکر کند . کم کم رنگ و رویش پرید و صورتش هر روز سفیدتر از روز قبل می شد و بیماری به سراغ او آمد.



مرد از همسرش علت بیماری را پرسید .



زن گفت : من می دانم که هیچ وقت نمی توانم از آن کاهو یی که پشت خانه امان است بخورم و می دانم که الان در هیچ جایی به غیر از آن باغ نمی توان کاهو پیدا کرد و می دانم که بزودی می میرم .



مرد خیلی نگران شد و تصمیم گرفت که به هر قیمتی که شده است آن سبزی را برای همسرش فراهم کند بنابراین یک شب مخفیانه به آن باغ رفت و از آن کاهو ها چید و به خانه برگشت و برای همسرش سالاد درست کرد



زن آنرا خورد و حالش بهتر شد . اما عجیب بود که مرتب هوسش برای خوردن کاهو بیشتر می شد . مرد دوباره به باغ برگشت ولی این بار توسط جادوگر گرفتار شد .



جادوگر در حالیکه از عصبانیت فریاد می کشید به او گفت : تو چگونه به خودت اجازه دادی که سبزیهای راپونزل ( همان کاهو ها منظورش بود ) مرا بچینی ؟



مرد ماجرای همسرش را تعریف کرد . جادوگر فکر کرد و گفت : تو می توانی هر چقدر که بخواهی از این کاهوها بچینی اما یک شرطی دارد . تو باید وقتی فرزندت بدنیا آمد آنرا به من بدهی.




مرد بیچاره که می دانست حال همسرش خوب نیست به ناچار این شرط را پذیرفت.



به زودی فرزند آنها بدنیا آمد و جادوگر او را با خودش برد . او نام این دختر را راپونزل نامید .



راپونزل بزرگ شد و هر چه می گذشت زیباتر می شد جادوگر تصمیم گرفت ،اجازه ندهد که کسی اور ا ببیند.



وقتی که راپونزل 12 ساله شد او را به برج بلندی در وسط جنگل برد . این برج خیلی بلند بود و هیچ پله یا دری نداشت و راپونزل بیچاره نمی توانست از آنجا بیرون برود. برج فقط یک پنجره داشت. زمانیکه پیرزن به دیدنش می آمد او را صدا می کرد .



راپونزل > راپونزل موهای طلایی ات را پایین بیانداز .



دخترک موهای بلندش را از پنجره به بیرون می انداخت و جادوگر موهایش را می گرفت و به بالای برج می آمد



چند سالی گذشت . روزی پرنسی بطور اتفاقی از آن قسمت جنگل می گذشت که ناگهان صدای قشنگ و دلنشینی را شنید. او برج را پیدا کرد . اما هیچ راهی را برای ورود به برج نیافت.



او نمی توانست صدا را فراموش کند برای همین هر روز به آنجا می آمد و به آن صدا گوش می داد و شبها با قلبی شکسته برمی گشت



او هنوز هیچ راهی برای ورود به برج پیدا نکرده بود



تا اینکه روزی پیرزنی را دید که به سمت برج می آید در گوشه ای مخفی شد و صدای پیرزن را شنید که می گفت :



راپونزل ، راپونزل موهای طلایی ات را پایین بیانداز .



سپس یک موی بافته شده بلند از پنجره به سمت زمین پرت شد و پیرزن از آن بالا رفت .



پرنس فکر کرد من هم شانس خود را امتحان می کنم تا از این برج بالا بروم .



بعد از مدتی پیرزن از آنجا رفت و پرنس کنار پنجره آمد و حرفهای او را تکرار کرد .



راپونزل > راپونزل موهای طلایی ات را پایین بیانداز .



سپس از آن موی بلند بالا رفت و به برج رسید .



در ابتدا راپونزل از دیدن مرد ترسید چون تا آن روز هیچ کسی را ندیده بود . اما پرنس برایش توضیح داد که صدای قشنگش او را به آنجا کشانده است . پرنس که تا آن روز دختری به آن زیبایی و مهربانی ندیده بود از دختر خواست که برای همیشه در کنار او باشد و پیشنهاد ازدواجش را قبول کند



.راپونزل احساس می کرد که در کنار این مرد خوش اندام و مودب زندگی لذت بخش تر از زندگی کنار آن پیرزن است بنابراین پیشنهاد پرنس را قبول کرد .



اما او از هیچ راهی نمی توانست از آن برج خارج شود بنابراین از پرنس خواست که برایش گلولهای ابریشمی بیاورد تا با آن طنابی درست کند و از آنجا خارج شود .


تا زمانی که طناب بافته شود پرنس هر شب به دیدن راپونزل می آمد . راپونزل دقت می کرد که ملاقاتش را با پرنس مخفی نگه دارد . اما یک روز بدون اینکه به حرفهایش فکر کند به جادوگر گفت : چرا شما اینقدر سنگین تر از پرنس هستید ؟



یکدفعه جادوگر با عصبانیت فریاد کشید . من چی شنیدم ؟ من فکر می کردم تو را در جای امنی پنهان کردم اما تو برخلاف نظر من با دیگران ملاقات داشتی . تو به من کلک می زدی !



او با عصبانیت موهای راپونزل را دور دستش پیچاند و با یک قیچی آنرا برید .و لحظه ای بعد موهای بلند راپونزل روی زمین افتاده بود . اما پیرزن هنوز عصبانی بود . آن سنگدل یک ورد جادویی خواند و راپونزل را به یک جای خیلی دور فرستاد تا برای همیشه بدبخت و تنها باشد .



سپس موهای راپونزل را به موهای خودش گره زد و کنار پنجره منتظرپرنس نشست . هنگامیکه پرنس از پنجره داخل شد بجای راپونزل عزیزش آن پیرزن زشت را دید



پیرزن در حالی که خنده ی مسخره ای سر داده بود گفت : تو فکر می کنی عشقت را پیدا خواهی کرد ؟ اما آن پرنده زیبا پرواز کرد و رفت و صدایش خاموش شد . راپونزل برای همیشه گم شده و تو هیچگاه او را نخواهی دید .

 

پرنس از خود بیخود شده بود و خودش را از پنجره به بیرون پرت کرد . اما از خطر مردن نجات پیدا کرد چون روی بوته های خار افتاد . اما خارها چشمان او را زخمی کردند و پرنس نابینا شد . حالا او چطور می توانست راپونزل را پیدا کند ؟


برای ماه ها پرنس نابینا در میان جنگل سرگردان بود . هرگاه که به کسی می رسید از آنها در مورد دختر زیبایی بنام راپونزل می پرسید . او برای همه نشانه های او را توصیف می کرد اما کسی او را ندیده بود .



او آنقدر رفت و رفت تا روزی صدای آهنگ غمگینی را شنید . او صدا را شناخت و به آنطرف رفت. صدا زد : راپونزل



راپونزل به طرف پرنس دوید و از شوق دیدار او اشک در چشمانش سرازیر شد . اما وقتی قطرات اشک بر روی چشمهای پرنس افتاد اتفاق عجیبی پیش آمد . پرنس دوباره می توانست ببیند.



پرنس راپونزل را به سرزمین خودش برد و بعد از ازدواج سالها به خوشی زندگی کردند

 




тαɢε:



شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, 11:4 sheyda
                  دوست دارم به زبان های مختلف
                 
1- افغانی ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom
 
2- انگلیسی ……………..آی لاو یو!……………………!I love you
 
3- ایتالیایی …………………ت آمو!……………………..!Ti amo
 
4- اسپانیایی …………….ته کویرو !………………………!Te quiro
 
5- آلمانی ………….ایش لیبه دیش!………………!Isch liebe dich
 
6- آلبانی ……………………..ته دوه!……………………....!Te dua
 
7- ترکی …………….سنی سویوروم!……………..!Seni seviyurom
 
8- پرتغالی ………………….او ته آمو!………………….!Eu te amo
 
9- چینی ………………….وو آی نی!………………………!Wo ai ni
 
10- چکی …………………میلوجی ته!…………………….!Miluji te
 
11- روسی ………………یا تبیا لیوبلیو!………………!Ya tebya liub liu
 
12- ژاپنی ……………………آیشیتریو !………………………!Aishiteru
 
13- سویدی …………یاگ السکار دای!……………….!Yag Elskar dai
 
14- صربستانی ……………….ولیم ته!……………………!Volim te
 
15- عربی …………………..انا بحیبک!……………….!Ana Behibbek
 
16- فارسی …………….دوست دارم!…………………..!Dooset daram
 
17- فرانسوی ……………….ژ ت آیمه!…………………….….!Je t aime
 
18- فیلیپینی ……………..ماهال کیتا!……………………..!Mahal kita
 
19- کره ای ……………..سارانگ هیو!…………………….!Sarang heyo
 
20- لهستانی ………………کوهام چو!……………………!Koham chew
 
21- مجارستانی ……………..سرتلک!…. …



тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 20:54 sheyda

غضنفر: اون مورچه رو ميبيني كه بالاي اون كوهه؟ 

قل مراد: كدومو ميگي؟ اوني كه چشماش بسته است

 يا اوني كه چشماش بازه؟




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 20:33 sheyda

سه تا موش داشتند برای هم لاف میزننداولی میگه:من با فنر تله موش ورزش میکنم دومی میگه:مرگ موش مزه عرق منه سومی موبایلش زنگ میخوره ازش میپورسند کیه؟؟میگه هیچی بچه ها بودن گربه آوردن بخوریم!!!!




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 20:33 sheyda

شعر جدید یاس در مورد امتحانات:

 

از چی بگم برات؟انتظار داری چه چیزی از چی من درآد؟جز یه کاغذ سفید پاره؟خب آره رفیق تلقب توشه ولی با خودکار سفید!توهم مثه منی کم درد نداری,درد اصلیت اینه علاقه ای به درس نداری.ولی من کسی نیستم که با این امتحانا دردم بگیره ولی این نمره هارو کی میخواد گردن بگیره؟؟؟




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 20:32 sheyda

شیر یا خط دانشجویی:

 

خوب اگه خط اومد فیلم میبینم

اگه خط اومد میخوابم

اگه راست ایستاد درس میخونم




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 20:30 sheyda

یه معتاد ۲ تا سیگار تو دهنش بود داشت میکشید

 

ازش میپرسند چرا ۲ تا سیگار میکشی؟؟

گقت یکی واسه خودم و یکی هم واسه رفیقم که تو زندونه.

بعد از یه مدت میبینن ون معتاده یه دونه سیگار میکشه بهش میگن حتما دوستت از زندون آزاد شده.

میگه نه خودم ترک کردم!!!




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 20:29 sheyda

رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی!»

پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده!

ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده!! 
مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد 
گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟... 
مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی»




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 10:54 sheyda

مادر داماد : ببخشين ، كبريت دارين؟
خانواده عروس : كبريت ؟! كبريت براي چي!؟
مادر داماد : والا پسرم مي خواست سيگار بكشه...
خانواده عروس : پس داماد سيگاريه....!؟
مادر داماد : سيگاري كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سيگار مي چسبه...
خانواده عروس : پس الكلي هم هست..!؟
مادر داماد : الكلي كه نه... والا قمار بازي كرده و باخته ! ما هم مشروب داديم بهش كه يادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازي مي كنه...!؟
مادر داماد : آره... دوستاش توي زندان بهش ياد دادن...
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟
مادر داماد : زندان كه نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش يه كمي بازداشتش كردن...
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟
مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد...
خانواده ي عروس : زنش !!!؟؟؟


نتيجه اخلاقي : هميشه موقع خواستگاري رفتن كبريت همراهتون داشته باشين!




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 10:47 sheyda

رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد بهغذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد.

 

 آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند .
 
چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت:مي دانم که شما خيلي سخت کارميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟

" آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند."

بعد از اينكه رئيس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد:

"کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟

يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد.

رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق !طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد وحالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد!

از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 10:45 sheyda

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما  در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . 

 

در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد .

 

پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم 

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!




тαɢε:



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, 10:43 sheyda

دختر باس.........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 11:20 sheyda

دختر باس........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 11:17 sheyda

دختر باس.........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 11:12 sheyda

دختر باس..........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 11:4 sheyda

دختر باس.........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 11:0 sheyda

دختر باس.........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 10:55 sheyda

دختر باس........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 10:51 sheyda

دخترباس.........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 10:44 sheyda

دختر باس..........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 10:41 sheyda

دختر باس ..........




тαɢε:



شنبه 28 تير 1393برچسب:, 10:27 sheyda

 

داستان طنز کارت پخش کن خیابانی | www.Alamto.Com

 

یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم…


از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!
 

خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ….

 
احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم…!!!
 

خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!
 

کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
 

شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم!
 

دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده…؟!

 

همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: “آقای محترم! بفرمایید!”
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی که بهش نشون بده گفتم: ا ِ، آهان، خب چرا من؟
من که حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب، باشه، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم …
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک تولدی که دست یک آقای میانسال بود! وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم، نوشته بود::
.
……
 
……

 
.دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!




тαɢε:



جمعه 27 تير 1393برچسب:, 16:27 sheyda
...

ریاضی پسران: 2+2 مساوی است با 4. فوق‌فوقش 5.
ریاضی دختران: 2 تا گل داریم 2 تا گل دیگه هم می‌ذاریم کنارش که به مامانمون هدیه بدیم؛ مجموعا میشه یه دسته گل.
جغرافی پسران: اگر دست راست خود را به طرف شرق و دست چپ خود را به طرف غرب بگیریم، شمال در پیش‌رو و جنوب در پشت سرمان خواهد بود.
جغرافی دختران: اگر قادر به تشخیص دست راست و چپ خود باشیم، بهتر است به خانه بخت رفته و دل وزیر آموزش‌و‌پرورش را که بارها اعلام کرده از ازدواج دانش‌آموزان دختر استقبال می‌کند، شاد کنیم.
ادبیات پسران: درس «حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی...
ادبیات دختران: درس «مرضیه وزیر» از تاریخ ...
انگلیسی پسران:
I want to go to the garden with my friends
انگلیسی دختران:
I want to go to the kitchen and cook the dinner for my lord husband
تاریخ پسران (پس از حذف پادشاهان و لشکرکشی‌ها که دولت وعده‌اش را داده(: یونانی‌ها به سرکردگی یک یارویی حدود دو هزار سال پیش به ایران حمله کردند و عده‌ای از مردم را کشتند و یک سلسله‌ای را منقرض کردند اما پس از اندکی خودشان هم رفتند وردست بابایشان.
تاریخ دختران (پس از اصلاحات مذکور): یونانی‌ها یک زمانی به ایران آمدند و سعی کردند به‌جای خورشت پلو بادمجون غذای پلاخورشتوس یونانی را که اصلا هم خوشمزه نبود، رواج بدهند اما نتوانستند. طرز تهیه خورشت پلوبادمجون به شرح زیر است...
فلسفه پسران: سقراط فیلسوفی یونانی بود که پیوسته در طلب حق بود و لقب شهید راه حقیقت گرفت.
فلسفه دختران: زن سقراط پیوسته در تعقیب شهید راه حقیقت بود و دمار از روزگار او درآورد.
فیزیک نور پسران: در انعکاس یک تصویر در آینه بین فاصله کانونی آینه(f) و فاصله جسم از آینه(p) و فاصله تصویر از آینه (q) رابطه وجود دارد.
فیزیک نور دختران: در انعکاس تصویر در آینه همیشه بین نجابت، زیبایی و شوهرداری باید نسبت وجود داشته باشد.

 




тαɢε:



جمعه 27 تير 1393برچسب:, 16:23 sheyda